دل تنها



آقا! چجوری میتونید ۳ سال با یه چیزی دست و پنجه نرم کنید و چیزی نگید؟!

به این فکر کنید که ممکنه ۳ سال رو الکی سر هیچی تلف کرده باشین، یا برعکس سه سال از ایده آل هاتون فاصله داشته باشین! هردو حالتش فاجعس.

ولی حالت اول اگه باشه خدایی نکرده که خیلی بده. فرض کن یه عمر با یه مساله حل نشده میخوای زندگی کنی در حالی که بعد مرگ میبینی همچین خبری هم نبوده و بیخودی یه فکر انتزاعی آزارت میداده. تصورش هم دیوانه کنندس.

پیشنهاد من بهتون اینه که تکلیف خودتونو معلوم کنید.

یا حداقل کامنت میذارید یه راه ارتباطی هم بذارید آدم بتونه پاسخ بده :)

پ. ن. من خودم رو رازنگهدار خوبی می‌دونم. همین طور آبروی آدما از جانم برام مهمتره. انشالله

واسه همین نگران اینور قضیه نباشید. تنها سدی که وجود داره شجاعت بیان کردنه که به نظرم می ارزه به این که آدم تکلیفش معلوم شه.

پ. ن. امروز حس کردم که خیلی گیجم متاسفانه و اصلا حواسم به دور و برم نبوده. پوزش. ولی اصن شما کی هستی؟!


وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ۱۵۵
الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ۱۵۶

(سوره بقرة)

آقا یه سوالی چند وقته ذهن منو مشغول کرده.

من تا حالا فک میکردم (و میکنم) که مفهومی به نام صبر» وابسته به وجود داشتن انتخاب» هست. ینی تو اول باید یه انتخابی داشته باشی بعد حالا در این انتخابت صبر پیشه کنی و انتخاب درست رو انجام بدی. مثلا یکی بهت بی‌احترامی میکنه، تو دوتا انتخاب داری:‌ یا بزنی دهنشو سرویس کنی:) یا صبر» کنی و بگذری مثلا.

ولی نمیفهمم چرا بعضی موقع ها آدما اشتباه از این اصطلاح استفاده میکنن. مثلا به کسی که عزیزی رو از دست داده میگن خدا بهتون صبر بده.

آخه الان طرف چجوری میتونه صبر نکنه؟!! در مقابل چی اصن صبر کنه؟!! اگه چیکار بکنه میگن صبر نکرد؟؟ مثلا اگه دق کنه و بمیره میگن نتونست صبر کنه؟

تنها حالت صبر نکردن تو این شرایط همین به ذهنم میرسه که طرف مثلا دق کنه. اگه واقعا تنها حالتش همینه بگین من خیالم راحت شه دنبال چیز دیگه نگردم! :)

پ. ن.: برداشت شخصیم از آیات بالا همون حالت عادی صبره که ملازم انتخاب»ه. وگرنه در مورد وقایعی که آدم هیچ انتخابی نداره صبر تعریف نشدس.


خوب بودن و مهربانی و گذشت کردن انگار خوبه ولی فقط برا همسایه. تو خودت گوش نده. تو عوضی باش. تو دهن مردم رو سر ۲۰ تومن سرویس کن و کام کارگر مغازه رو شب عید تلخ.

مهربونی و گذشت واسه احادیث پیامبر و ائمه‌س. این داستانا رو گفتن فقط واسه شنیدن و نفس عمیق کشیدن و صلوات فرستادن.

تو بیرحم باش. به جهنم که چه دنیای لجنی ساختیم واسه خودمون. به جهنم که لطف و مروت نداری. تو فقط بیرحم باش و پول کمتری از دست بده.

--------------------

- نکنه این حرفا رو از رو شکم سیری دارم میزنم؟ من طعم فقرو خیلی نچشیدم. فقر در حد گرسنگی البته.

+ خب آره لعنتی من این حرفا رو دارم از رو شکم سیری میزنم. مگه چیه؟ شکمم سیره و میخوام بقیشو با مرام‌تر و تاثیرگذارتر زندگی کنم. لامصب این اصطلاح رو واسه همین گفتن اصن. اگه بت گفتن از رو شکم سیری حرف میزنی بگو آره. واسه مردم دیگه که تجویز نمیکنم. لعنتی فقط تو بامرام باش. تو که شکم‌سیری.


و من همان پوست و گوشت و هورمون هم اگر باشم، باید بفهمی.

از کسی شکایتی نمیشه کرد. هردگی خودش رو داره. اولویت آدما با هم فرق میکنه. اولویت برخی شاید زندگی نیست. مودبانش میشه تعریف آدما از زندگی فرق میکنه و . این مزخرفات.

این حجم از احساسات تو این دنیای سگی برای یه مرد خوب نیس. باید یجا تخلیش کنم. ولی اولویت آدما فرق میکنه. اولویت برخی شاید احساسات نیست.

بدون حتی یک کلمه حرف، قضیه معلق شد. حتی یک کلمه. در حالی که من منتظر شروع زندگی بودم.

جالبه الان که فکر میکنم ادامه زندگی هم همین شکلیه. بدون حتی یک کلمه حرف از طرف مقابل (که اینجا مقصود خداس :) ) داریم به زندگی ادامه میدیم.

دور و برم رو دوباره نگاه کردم؛ نه انگار اشتباه کردم. خدا داره باهام حرف میزنه. خیلی هم شدید حرف میزنه. کلماتش مصور، بلکه مجسَّد شدن.

من گله ای ندارم. خیلی هم اوضام خوبه الحمدلله. فقط دوس ندارم همش لبه پرتگاه باشم. میخوام یخورده هم از اوضاع خوبم لذت ببرم با استرس کمتر. استرس از دست دادن اوضاع خوب همیشه اوضاع رو عوض میکنه. نمیشه گفت بهتر یا بدتر میکنه. عوض میکنه. دوس دارم اوضاع خوب بدون ترس از دست دادن بهترین و در واقع تنها موجود» رو تجربه کنم. این تجربه، بنظر میاد بهشت باشه. جایی که امکان از دست دادن خدا وجود نداشته باشه.

میخوام حداقل بهش نزدیک شم. اگه همراهی پیدا شه انشالله.

یا من یعطی من سأله.


خب من قبول کردم که هیچی تو این دنیا خالص نیس.

سوال اینه که از بین ناخالص ها کدومو باید انتخاب کرد.

پاسخی که میتونید باهاش سرمو بکوبید به دیوار اینه: اونی که از همه ناخالصیش کمتره!

مساله اینه که گزینه‌های دنیا برای مقایسه فقط یه پارامتر ندارن که بذاریشون دوطرف نامساوی. خیلی زیاد پارامتر وجود داره. بیشتر از اونی که تو کَش مغز آدم بتونه همزمان لود شه.

پ.ن. ولی خورد خورد درست میشه انشالله.


حرف حق رو همیشه باید زد. ولی نه به مادر!

امشب بازم گیر داد که برای راحت خوابیدن قرص بخورم.

گفت این دو هفته تا کنکور رو بخور بعدش اصن نخور. که این دوهفته از دستت نره.

خریت کردم جواب دادم: مامان کل زندگیم داره از دستم میره. این دو هفته هم روش.

حالا خدا رو شکر که فقط زندگی تو دهنم اومد. چون بعدش که فکر کردم دیدم زندگیمو دارم از دست میدم قطره قطره، ایمانمو هم، آخرتمو هم، و خدایی که در این نزدیکی است!

بابا من به سادگی هرچه تمام‌تر دارم میرینم تو زندگیم. معیار آدما البته از زندگی خوب شاید فرق کنه. شاید کار خوب داشتن برای یکی نشونه زندگی خوب باشه.

ولی نمیدونه که مرد برای خودش تا یه حدی میتونه کار کنه. مرد برای خودش زود خسته میشه.

این یه لوپ آشغاله که کار کنی که خودت بخوری که زنده بمونی که کار کنی که خودت بخوری.

یه چیزی باید این لوپ رو بشه. و من دقیقا میدونم اون چیه. . ولی اولویت آدما با هم فرق میکنه. اولویت بعضی شاید زندگی نیست.

پ.ن. کم کم احساساتم داره به خشم تبدیل میشه.

پ.ن.۲ نترسید من خشمم رو همیشه جای اشتباه خالی میکنم.


فرقی نداره کجا باشی. تهران باشی یا علی‌آباد سفلی. ایران باشی یا نوروژ.

آدما توی ذهنیت خودشون از اطراف زندگی میکنن نه تو حقیقت اطراف. شاید حقیقت اطراف ما اصن وجود نداشته باشه. ولی من اینو نمیخوام بگم. میخوام بگم وجود هم داشته باشه ما باهاش کاری نداریم. ما با ذهنیت‌هامونه که زندگی میکنیم.

اونی که میگه گور بابای تحریم و گرونی، با اونی که میگه تحریما فلجمون کرده، در واقع سال‌هاست که تو یک محیط دارن زندگی میکنن. ولی کیفیت زندگیشون با هم فرق داره. نمیگم کیفیت کدوم بهتره که گارد بیخود نگیریم. فقط قبول کنید که فرق داره.

پ.ن: این که کدوم کیفیت بهتری داره به این سادگی معلوم نمیشه. بستگی به معیار آدما از کیفیت داره. و معیار هم بستگی به ذهنیت. در واقع معیار حقیقی احتمالا تا قبل مرگ مشخص نشه.


آخرین باری که رو پای مامانم خوابیده بودم رو یادم نمیاد. امشب چند دقیقه سرم رو گذاشتم رو پاش، چقدر حال داد.

یه دلم میگف اینو ننویسم اینجا و خب که چی و . این حرفا

ولی گفتم بنویسم که بعدا خوندم یادم بیاد ریه‌هام باز شه نفس عمیق بکشم و .

فریاد ز وحشت جهان گذران.


قرار بود اینجا محلی برای یادداشت خاطرات و دلنوشته ها باشه. در پاسخ به بارقه‌هایی از درونگرایی.

اما باز تبدیل شد به چراگاه برونگراییم.

میخواستم اینجا وقتی مینویسم فقط به حرف خودم فکر کنم، نه برداشتی که دیگران ممکنه ازش داشته باشن.

ولی نشد.

پ.ن. قبلا فک میکردم آدما یا برونگران یا درونگرا. تا این که فهمیدم خودم در عین برونگرایی بارقه‌هایی از درونگرایی هم دارم.

پ.ن۲. دوران مدرسه بیشتر درونگرا بودم و سالهای اخیر به شدت تغییر کردم.

پ.ن۳. به عنوان کسی که تجربه هردوش رو داره (بلکه همزمان)، باید بگم برای اطرافیان برونگرایی خوشایند تره. ولی یجورایی مثل مخدر میمونه، وقتی به خودت مراجعه میکنی احساس خلأ عجیبی می‌کنی.


زر زده هرکی گفته. جسارتا :)

بعضی از کارشناس ها میگن انقد به پسرها فشار نیارین که تو مردی نباید ناله کنی، نباید از خودت نقطه ضعف نشون بدی، باید همیشه مثل کوه باشی و جایی برای استراحت و درد دل نیست. میگن مردها هم گاهی نیاز دارن درد دل کنن و از مشکلاتشون صحبت کنن.

ولی چرت گفتن.

من امشب امتحان کردم.

- یه مشکلی رو با خونواده در میون میذاری

- حالا دوتا مشکل داری!

تا قبل این یه فشار عصبی روم بود به یک علت بیرونی. الان صرفا مامان بابامم ناراحتن که من ناراحتم. و این خودش یه فشار مضاعف ایجاد کرد.

بابا واقعا مردا کار خوبی میکنن با کسایی که دوستشون دارن از مشکلاتشون نمیگن. چون واقعا اونا برای تحمل مشکلشون به طرف مقابل نیاز دارن. نیاز دارن اون حالش خوب باشه که کنارش دنیا رو فراموش کنن. و من اینو امشب از دست دادم و باختم.


تجربه به همون اندازه که چیز خوبیه چیز خطرناکی هم هست.

آدما وقتی بزرگتر میشن از طرفی تجربه هاشون زیاد میشه، از طرفی روی تجربه هاشون بایاس میشن.

یه مزیت جوان اینه که پذیرفته بی‌تجربس و ذهنش رو باز گذاشته که بتونه مسیر درست رو پیدا کنه. تو هر زمینه‌ای.

داشتم تصور میکردم اگه تا پیری زنده موندم یکی از جوونای فامیل رو میکشم کنار، بش میگم ببین ۱۸ - ۲۰ سالگی به بعد دیگه سن و سال بیشتر به تنهایی هیچ چیزی رو نشون نمیده. آدمای ۵۰ ساله مثل بچه ها رفتار میکنن. فقط موضوعات عوض شده: دیروز دعوا سر آدامس خرسی بود، امروز سر اینکه ناهارو اینجا بخوریم یا اونجا، چی بخوریم، کی بخوریم، ماشین من از ماشین تو جادارتره، مال من خوشگل‌تره.

عمو جون تو به سن و سال نگاه نکن. بتاز و بزرگ شو و پیشرفت کن. همینجوری بشینی فقط سنت زیاد میشه. بزرگ نمیشی!


و مرزهایی که خود به خود پیچیدیم. و زندگی پیچیده شد.

پ.ن. به یک بن‌بستی خوردم که نمیدونم نجاتمه یا واقعا بن‌بست. چون گاهی بن‌بست بهتر از یه راه اشتباه ولی بی‌انتهاس.

خوبی بن بست اینه که متوجه میشی اشتباه اومدی. و بر میگردی

پ.ن۲. کاش میتونستم مفاهیم رو از حالت انتزاعی خارج کنم و مثال عینی بزنم. اما فرد مناسبش رو نیافتم هنوز. شاید شوکی! شاید هیچکس. شاید این روزا شاید هیچ وقت.

پ.ن۳. شوکی اسم یکی از رفقاییه که خوب گوش میده و خوب درک میکنه. ولی شاید با من خیلی هم‌جهت نیست. شایدم کسی که با من هم‌جهت باشه خیلی اهل گوش دادن نباشه! :))


تو این موقعیت ها فکر میکنم که اینجا چکار میکنم؟ چرا باید مجبور به تحمل این رنج باشم؟

.

.

.

به جبران خطایش عشق را در ما برافروخت

و شاید عشق، شاید عشق، تاوان بوده باشد

(سجاد کریمی)

.

.

.

یکدفعه این آیات به یادم میاد (یا به یادم میاره):

إنّ الانسانَ خُلِقَ هَلوعاً. إذا مسَّهُ الشَّرُّ جَزوعاً. و إذا مسّه الخیرُ مَنوعاً

(آیات ۱۹ تا ۲۱ سوره معارج)

.

.

.

و من دارم جز میزنم.

و تنها دلخوشیم اینه که تاوان باشه!


عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود

هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم

رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت
این است آن پری که ز من می نهفت رو
خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت
در خواب آرزو

هر سو مرا کشید پی خویش دربدر
این خوشپسند دیده ی زیباپرست من
شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار
بگرفت دست من

و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان
در دورگاه دیده من جلوه می نمود
در وادی خیال مرا مست می دواند
وز خویش می ربود

از دور می فریفت دل تشنه مرا
چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود

بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟
بنما کجاست او
 
هوشنگ ابتهاج 


این زیبا بنظر میاد که قضاوت نکنیم، همه رو درک کنیم، هیچ وقت تصمیم نگیریم، همیشه فک کنیم که راه درست معلوم نیست، همیشه فکر کنیم همه حق دارن، همیشه کنار بایستیم، هیچ وقت نتیجه نگیریم،
و بمیریم.

اما بشخصه ترجیح میدم بعد مرگم به زندگی یه احمق که در حد توانش عمل کرد نگاه کنم تا یه دانا که دامنش رو آلوده عمل نکرد و کنار ایستاد.

داشتم فکر میکردم ارزشمندترین چیز بین آدما شاید ارتباط کلامی امن» باشه. یه چیزی که به شدت خلأش حس میشه.

فقیری که میگه بچم مریضه، بین ای عوضی گمه.

پسری که میگه قصدم ازدواجه، بین هوس‌بازای عوضی گمه.

این عوضی»ها همه به خاطر فقدان ارتباط امن» کارشون پیش میره.

و اون ساده»ها همه به خاطر فقدان ارتباط امن» دارن به فنا میرن.

داشتم فکر میکردم یه جذابیت حیوونا برای من همینه؛ هیچکدومشون دروغ بلد نیستن. واسه همین تو برقراری ارتباط امن کاملا موفقن.

وقتی یه سگ میگه دوستت دارم، ینی دوستت داره. کاملا حیوانی هم دوستت داره (مثلا چون بهم غذا میدی. نه چون روح بزرگ انسانی داری.) ولی همین دوست داشتنش رو میپذیری. چون صادقانس»»»

در حالی که وقتی همین ارتباط، ناامن باشه حرفای قشنگ‌ترم بزنی بازم فایده نداره.

کاش کسی دروغ بلد نبود. کاش اصن دروغ وجود نداشت.


داشتم فکر میکردم چقدر حیف خواهد بود اگه با کرونا بمیرم.

وقتی به این فکر میکنم که با چه چیزای بهتر و چه عوامل مهمتری می‌شد مرد.

مثلا می‌شد در دفاع از یک مظلوم مرد. می‌شد شهید شد. کرونا آخه خیلی ضایس :)

بعد با خودم فکر کردم شاید مرگ طبیعی (از اینا که پیر میشی خسته میشی میمیری و ما اسمشو گذاشتیم طبیعی!) هم همینه. چه فرقی میکنه؟ خودمو تصور میکنم مثلا ۸۰ سالگیم که تو بستر افتادم و نمیدونم امروز می‌میرم یا فردا؛ اون موقع هم همبن بساطه. اون موقع هم به این فکر می‌کنم که کاش بهتر می‌مردم.

به قول حافظ:

گر نثار قدم یار گرامی نکنم

گوهر جان به چه کار دگرم باز آید؟

.

.

بنظرتون چطوری میشه خوب مرد؟


داشتم فکر میکردم چقدر حیف خواهد بود اگه با کرونا بمیرم.

وقتی به این فکر میکنم که با چه چیزای بهتر و چه عوامل مهمتری می‌شد مرد.

مثلا می‌شد در دفاع از یک مظلوم مرد. می‌شد شهید شد. کرونا آخه خیلی ضایس :)

بعد با خودم فکر کردم شاید مرگ طبیعی (از اینا که پیر میشی خسته میشی میمیری و ما اسمشو گذاشتیم طبیعی!) هم همینه. چه فرقی میکنه؟ خودمو تصور میکنم مثلا ۸۰ سالگیم که تو بستر افتادم و نمیدونم امروز می‌میرم یا فردا؛ اون موقع هم همین بساطه. اون موقع هم به این فکر می‌کنم که کاش بهتر می‌مردم.

به قول حافظ:

گر نثار قدم یار گرامی نکنم

گوهر جان به چه کار دگرم باز آید؟

.

.

بنظرتون چطوری میشه خوب مرد؟


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها